دیگه اون پیرزن افسونگر افسرده داشت تموم میکرد
نفسی هم برای باقی راه نمانده بود براش
دیگ راهی جز تسلیم نداشت
ولی..
باز به دنبال فرصت بود
اره، فرصت!
فرصتی از جنس پایان
طناب داری از جنس گلوله
بَنگ بَنـــگ
.................
هفتمین روز از سومین ماه یک هزار و سی صد و نود و هشت
لغایت بیست و دومین روز از ماه مبارک رمضان
جز آخرین امتحانای نهایی بود
هیچ روزی رو به یاد نمیارم بعد از سحری خوابیده باشم
اونم روزهایی که کلا ۴ ساعت میخوابیدم
ولی اون روز خوابیدم
خوبم خوابیدم
یکبار برای همیشه
تخته تخت...
آزاد آزاد...
به پهنای باند فرودگاه مهرآباد
عوض تماااام ۶:۴۵ دقیقه ها
عوض تمام از جلو نظام های ۷:۳۰ دقیقه صبحگاه
عوض تمام دویدنای ۷:۱۰ دقیقه دوران ابتدایی برای پشت در نموندن
عوض تک تک روزای ۱۲ساله ی تحصیل
عوض تک تک روزهای تلخ و سرد
روزهایی از جنس تبی سرد و سکوتی بلند
چنان سرد و چنان سکوت که دیگر نه حرفی برای گفتن دارند نه گرمایی از وجود
به بهای شهریوری شدن "یکبار برای همیشه"
نمیدانم چه شد در من نمیدانم ، فقط دیدم پریشانم😅
کنون که می نگرم ردپایی جز موفقیت نمیبینم
پـ ن : هویت اجتماعی